جایی پنهان دراین شب قیرین
استاده به جا مترسکی باید
نه ش چشم ولی چنان که می بیند
نه ش گوش ولی چنان که می پاید
بی ریشه ولی چنان به جاستوار
که ش خودبه تبرکنی زجای الاک
چون گردوی پیرریشه دراعماق
می نعره زندکه ازمن است این خاک
چون شب گذری ببیندش دزدیش
چون سایه به شب نهفته پندارد
کزحیله نفس به سینه درچیده ست
تا ره گذرش مترسک انگارد
((زنده یاد احمد شاملو))